7
هوالله
كاش عكسي از تو به ياد گار داشتم.
آن وقت آن عكس را در حياط خانه مان مي كاشتم و هر روز صبح كه به مدرسه مي رفتم مي ديدمش كه بزرگ شده كه مي خواهد درخت تو شود كه گل دهد. گل هايش همه تو باشند.
آن وقت دلم برايت تنگ نمي شد.
آن وقت مي توانستم هربار كه دلم مي گيرد بيايم پشت پنجره و تو را ببينم.
ماهي قرمزم را در شطي خروشان گم كرده ام و كسي را نشاني از او نيست.
باد روسري ات را به كجا برده؟
روسري هاي رنگارنگت را ...
و تو خريد را دوست داري ...
و تو دوست داري روي سنگ قبرت آب و گلاب بريزم
و تو دوست داري آيا؟
اي كاش چوپاني بودم
و يك روز كه گله را به چرا برده بودم مي ديدمت كه مي آيي
و گونه هاي گلگونت گل انداخته اند
و عطرت تمام دشت را پر كرده
و گوسفندان كه همه تو مي نگرند با فرياد من رو به چمن كنند
و من ني بنوازم و تو بيايي زير آن درخت، آن تك درخت دشت بنشينيم و فارغ از دنيا و ما فيها نفس بكشيم
و دم تو به صورتم بخورد
و من يادم برود كه گوسفندان را بايد تا هوا روشن است به ده برسانم
و من مست شوم از ديدن تو و گوسفندان نيز هم.
كجايي امشب؟
بر تختت خوابيده اي آرام و رام اي آهوي رميده و خطر نديده.
شايد تو امشب بغض كرده اي كه باران آمده است.
شايد من امشب بغض كرده ام كه تو باريده اي.
كاش نقاشي بلد بودم تا نقشت را بكشم و به ديوار اتاقم بزنم
و آن وقت تو روبرويم باشي وقتي با تو حرف مي زنم.
من خوب مي شوم آيا؟ تو خوب مي شوي آيا؟
اين خواب تمام مي شود آيا؟
خدا را چه ديدي شايد همه چيز درست شود.
شايد همه چيز از روز اولش هم بهتر شود.
شايد بشود.براي خدا كاري ندارد.هان؟
+ نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم فروردین ۱۳۸۹ ساعت 22:53 توسط چریک
|