15

هوالله

گلای سرخ پیرهنت بوی آسمون می ده.

دلم می خواد باهات تو دربند و درکه و گلابدره  روی یه تخت بشینم و یه جفت چایی داغ تو هوای سرد بخورم.

از اون چایی ها که تو استکان کمر باریکا می ریزن.

سمت آب چشمه خوب هوایی داره.

گیلاسای اون بالا رسیده تره.اگه خواستی بری، برو اون جا.

پسر خون سالار می گه کفترای سفید لب بومتون می شینه.

شنیدم این خواستگار آخریه بد جوری خورده تو ذوقش.

آقات صب می گفت می خواد یه جهازی بهت بده که همه شهر انگشت به دهن بمونن.

می خوام ماشینمو گلای زنبق بزنم.

از این اتول قدیمیا دیدم که رنگش برق می زنه.

روش می شه خودتو ببینه.

اگه صدای بوقم برسه به گوش مش رباب دلش از خوش حالی غنج می ره.

واسم حکم مادرو داره.

تا وقتی که چشاش کار می کرد هیچ محبتی رو از من دریغ نکرد.

شنیدم پشت زمینتون کاریز زدن.

قصد کردم ناف پسرمون رو بندازم به کاریز.آب روشنی میاره.

پشتم گرفته به آهن،قلوه کن شده.

گفتم اگه بودی حتمی برام پانسمان می کردی.

شهر شلوغ پلوغه.جنس آدم توش کم پیدا می شه.

همین پریروز جیبامو تو شلوغی زدن.

خاک ننم می ری؟ ننم تنهاست.غصه می خوره.

دور از حالا تو رو خیلی دوست داشت.

بدری این جا هرچی سختی می کشم واسه توه.

اینو تو مجله خوندم که بهت می گم:

گلای سرخ پیرهنت بوی آسمون می ده.

 

14

هوالمحبوب

غروب چون قیر سیاه و داغی

چون بغض فرومانده در گلو

مانده در گلویم

ماسیده

شب

چادر مادرم بوی اشک های مرا دارد

مادرم پروانه ها را مهمان می کند

برق ها که می رود

ما تنهایی را با گردسوزمان می گذاریم سر سفره

من چیزی جز صورت مادرم نمی بینم

از مدرسه اخراجم کرده اند

سیاست،برایم کاردستی ساخته

کسی چه می داند دلتنگی هزار مرتبه

بیشتر از بمباران نیروگاه هسته ای قربانی می گیرد

کسی چه می داند

رنگ زخم هایی  که برتن داریم

کسی چه می دانست

صدای ما خارج می زند

و این جا همه تکرار نت  "لا" ست

 

13

هوالمحبوب

 

سلام عسل بابا.سلام دخترکم.دلم واست یه ذره شده.

بابایی که از زندون آزاد بشه،آزادی که بیاد،بیاد بشه نون شبمون،بره تو گوشت و خونمون،اون موقع بابا میاد دستتو می گیره با هم می ریم گردش.

دخترکم نکنه یه وقت غصه بخوری.

نکنه یه وقت دختر کوچولوی من بغض کنه.درست می شه بابا.

همه چی درست می شه.تو عسل منی.گل منی.

دلم واست یه ذره شده.این جا که کسی نیست.همش تو هستی.

توی خوابم.توی بیداریم.عکستو زدم بالای تختم.

بذار بیام بیرون.بذار بغض این مردم بشکنه.بذارتو مشت هرکی یه سنگ باشه...

صدام گرفته.اما باز داد می زنم.

اون قدر داد می زنم تا همه چی عوض شه.تا همه چی خوب شه.

کار دیگه ای از دستم برنمی یاد.این جا دستام بسته.دستای باباییت بسته.

تو عسل منی.من که غیر تو کسی ندارم.باباجون غریبی نکنی ها.

یادته پاییز که می شد دوتایی دست همو می گرفتیم و می زدیم به خیابون.

راه می رفتیم و حرف می زدیم و عشق می کردیم.

یادته همه سردشون بود ما دو تا بستنی می خوردیم همه چپ چپ نگامون می کردن.

حالا داره باز پاییز می رسه.حالا من این جا بدون تو چی کار کنم؟

مگه ما دو تا چی می خواستیم؟

مگه ما دوتا آزارمون به یه مورچه هم رسید؟

تو گل بابایی.بذار بابایی آزاد بشه...

دووم بیار عسلم.دنیا باز گلستون می شه.دوباره با هم جشن می گیریم.دوباره می گیم می خندیم.

دوباره پاییز که بیاد خیابون گردی رو شروع می کنیم و هی بستنی می خوریم.هی بستنی می خوریم.

دلم گرفته.دلم واست یه ذره شده.

آزادی.

12

هو المحبوب

خواب به چشمانم نمی آید.حرف به دهانم.

من مجنون ناخواسته ام از زاد و رود روزگار.

گلیمم را به رنگ گل های وحشی دشت دوخته ام.

دیوار ها مانع بادند.

اسب هایی که با دشت آواز می خواندند،دوست ندارند دیوار باشد.

کسی آمده روی دیوار یادگاری نوشته.آدم ها دوست ندارند.

آدم ها می خواهند چون آهوان دو کوچه بالاتر بدوند.

آدم ها صیاد تیرانداز را نمی خواهند.

بوی نان داغ از کوره ی آدم ها می آید.بوی نان و حلوا.

آدم ها کرسی هاشان را با هم تقسیم می کنند.

برف پشت پنجره می بارد.حالاها که نه قدیم ها.

قدیم ها که مترسک ها مهربان تر بودند با گنجشکان بی آب و دانه.

آهای یارو! مگر این زمین ملک پدرت بوده؟

خواب به چشمانم نمی آید.

آب نمی آید از بالادست بی گل آلودی.تو پایت را با کفش کرده ای در جوی دو کوچه بالاتر؟

تو از کجا آمده ای؟چرا پرستو ها را با سنگ می زنی؟مگر چه کرده اند با تو؟

ای کاش پیانو می زدم و همه مردم شهر جمع می شدند تا سرود آزادی بخوانند.

آهای یارو!حمام تو دوده می دهد.لباس های پاک و سفید ما سخت سیاه شده اند.

آهای یارو!ای کاش می رفتی با همان جا که آمدی.

پیش از این آدم ها زودتر به خانه می آمدند و هر یک با خود یک دامن پرتقال می آوردند.

پیش از این مادرم مربا درست می کرد.

پیش از این،مردابِ حالا، رود بود و بوی زباله نمی داد.

تو از کدام زخم چکیدی که زهرآگین کردی کام تمام صبحانه های ما را؟

از تو به خدا شکایت می کنم.از تو به خودم.

پدرم با داس گندم می زد.تو با داس دستان پدرم را.

خون می چکد از چشم پرستوها و گنجشک ها همه بی آب و دانه اند.

من از تو به خدا شکایت می کنم.من از تو به خودم.

و سرود آزادی مگر نمی دانی که لالایی کودکان است.

و سرود آزادی چه آهنگ دلپذیری خواهد داشت بر سر تابوتت.